خانه ما همانطور که در عکس ها مشاهده کردید در این طبیعت زیبا یعنی در اطراف کوههای پوشیده از برف و باغ های زیبایی که در این فصل پر از میوه های خوشمزه مانند خرمالو می باشد قرار دارد در یکی از این روزهای سرد پاییزی عمه ام به خانه ما آمد ما پس از مدتی تصمیم گرفتیم به دامن طبیعت که همان اطراف خانه مان می باشد برویم البته باد شدیدی می وزید و هوا خیلی سرد بود ؛با دیدن باغ هایی که پراز میوه های نارنجی رنگ بود همه مان وسوسه شدیم که چند تا از این خرمالو ها را بچینیم البته من خرمالو را نوبر کرده بودم ولی همانطور که می دانید از در خت چیدن آنهم با دستان خود خیلی لذت بخش است ولی اینکار را نکردیم زیرا هم اخلاقی نبود و دیگر اینکه اگر هم می خواستیم نمی شد و آن هم بدلیل سگهای نگهبانی بود که به ما حق اینکار را نمی داد در هر صورت به دلیل اینکه هوا خیلی سرد بود به طرف خانه به راه افتادیم اتفاقا فردای آن روز اولین برف زیبای پاییزی به زمین نشست که خدا را شکر مدارس ابتدایی نوبت صبح تعطیل شد و من با برادرم که البته او راهنمایی وبعدازظهری بود و حسابی حرصش در آمده بود به حیاط رفته و برف بازی کردیم جای شما خالی خوش گذشت عالی بود .
اینجا روستای طامه است و این مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی می باشدبا اینکه برای اولین بار به این مراسم آمدم بد نبود هوا خیلی سرد بود و سوز سردی می آمد مردم طامه نخلی را بلند می کردند و از مکانی که نامش در شاه سید بو د به طرف در خواجه حافظ می بردند وبعددر حالیکه زنجیر و سینه می زدند به طرف مسجد می رفتند.
این مراسم هم مانند مراسمهایی که در نقاط مختلف تهران برگزار می شود زیبا بود اما به نظر من در تهران با شکوه تر برگزار می شود به من که حس و حال دیگری می دهد در هر حال در این روستا مانند جاهای دیگر برای چند شب نذری و خرج داده می شود من سعی کردم برای اولین بار که به این مراسم آمدم حتما از پروردگارم خواسته هایم را بخواهم و امیدوارم که خداوند هم بنا بر حکمت و مصلحت خود دعای من و دیگران را شنیده باشد و مستجاب کند آمین
به نظر من انسانها دو دسته اند :
دسته اول : انسانهایی که هر روز به رنگی در می آیند وتازه ادعای روشنفکری هم می کنندو فقط محض کنجکاوی به زندگی دیگران سرک می کشند بدون اینکه گرهی از مشکلاتشان را باز کنند وفقط به خاطر اینکه وقت خودشان را به صورتی پر کرده باشند سر صحبت را باز می کنند و از اعتماد دیگران سوء استفاده می کنند و انسانهای ساده لوح و یک رنگ پای صحبت آنها می نشینند و فکر می کنند که بالاخره سنگ صبوری پیدا شده و با آنها دردو دل می کنند ولی بعد ها متوجه می شوی که فقط بازیچه بوده ای و بس!
جواب این گونه آدمها بی محلی به آنها ست زیرا صحبت کردن با اینگونه آدمها غیر از اینکه اعصابتان را خرد می کنند شما را نیز دچار افسردگی می کنند.
دسته دوم :انسانهایی می باشند(که اگر بتوان آنها را انسان نامید) که کلا احترام سرشان نمی شود فقط چشمهانشان را می بندند و دهانشان را باز می کنند و از خصلت انسانی بدور هستند و حال آدم را بهم می زنند و اما جواب اینگونه افراد همانطور که بزرگان گفته اند :جواب ابلهان خاموشی ست کاملا صحت دارد؛بله سکوت برای این افراد بهترین جواب است زیرا وقت شما آنقدر با ارزش هست که با آنها به بحث و جدل نپردازید و باز هم به قول یکی از بزرگان کسی که با آدم نادان وارد بحث شود از خود او نادان تر است پس اینگونه افراد را باید به حال خود رها کنید و به خدا واگذار کنید زیرا خدا بهترو زیبا تر از هر کس دیگر جواب آنها را می دهد .
البته ناگفته نماند که من به عنوان یک دوست از صاحب این وبلاگ اجازه گرفتم و این مطالب را در اینجا درج نمودم و فقط منظورم درد و دل بود و اینکه فریب ظاهر و گفته های دیگران را نخوریم.
آدم های ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا
زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “ آدم” می دهند . .
پیش ازآنی که عزادار محرم باشی
سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی
خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت
گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی
منزلت نیست ترا بی مدد مهرحسین
گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی
گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن
سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی
همره زمزم اشکی که ترا بخشیدند
می توان مُحرم بیت لله اعظم باشی
شادی هردوجهانت بخدا تأمین است
گردراین ماه عزا همسفر غم باشی
صاحب بزم حسین است، علی وزهرا
نکند غافل ازاین محفل ماتم باشی
به همان دست وسروسینه مجروح قسم
شرط عشق است براین زخم تومرهم باشی
دوستان عزیز سلام
همانطور که خودتان متوجه شدید چند روزی در خدمتتان نبودم بعضی ها فکر کردند خدای نکرده من سرما خورده ام اما واقعیت این بود که خبری نبود و همه جا در امن و امان بود البته دنبال سوژه بودم تا اینکه موضوع آمدن پدر بزرگ و مادر بزرگم از مکه پیش آمد من آن روز به خاطر اینکه امتحان ریاضی داشتم نتوانستم به فرودگاه بروم البته پدرم به استقبال رفته بود در نتیجه مادرم هم مجبور شد در خانه بماند اما بعد از مدرسه همراه مادر و برادرم به دیدار آنها شتافتیم همه جمع بودند و با آمدن ما جمع با صفا تر شد .